دل نوشته های کوتاه و اشعار من



سخنی باید گفت!

با لبانی خاموش و صدایی دلگیر

که چرا غصه چنان غرق دوچشمان تو شد؟!

سخنی باید گفت!

تو چه کردی که اگر قطره ز چشمت ریزد 

سیل آید زبر چشمانم 

غصه گردد آب و بغض گردد نانم

تو چه کردی بامن؟!

توچه کردی با من  که به نجوای تو معتاد شدم

من چه بودم؟ و چه شد تاکه گرفتار شدم؟

خسته ام 

عریان در جامه ی خواب

آسمانم غمگین

غصه باید خوردن 

زیر لب می پرسد، قلبک بی تابم:

تو چه کردی بامن؟


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها